~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت 8
•پارت هشتم•
#پانیذ
_خب دیگه بسه دیگه نیکا..انقد خودتو اذیت نکن:)
میدونم دردناکه ولی...خب..باهاش کنار بیا...سعیتو بکن..:)
نیکا:نمیتونم پانیذ:)بهترین رفیقم با عشقم..هه..ولش کن..
یه آن ترسیدم..نگاه پر درد نیکا تبدیل شد به نگاهی پر کینه و خشم..
دیانا:بچه ها من میرم دستشویی..
موقع رفتن درگوشم گفت:پانیذ حواست بهش باشه هاا این الان عصبانیه یه..
نداشتم ادامه حرفشو بگه و سرمو به علامت اوکی تکون دادم
مطمئن ک شد رفت
نیکا:حالا میبینیم..انیتا خانوم باید تاوان این کارشو بده..باید..
_نیکا آروم باش ببین چن تا نفس عمیق بکش..خب حالا برو یکم استراحت کن..دیشبم هیچکدوممون خوب نخوابیدیم
نیکا:خوابم نمیاد..نفس عمیقم لازم نیس من آرومم(ادمین:معلومه کاملن://)
به هزار بدبختی راضیش کردم بره یکم بخوابه..
بردمش تو اتاقو درو بستم...
هوف..
دیانا از اتاقش بیرون اومد..
دیانا:شت پانیذ شتت
_هیسسس اروم..چیشدع؟
دیانا(با حالت پچ پچ):پریود شدم:(...تف تو این زندگی ..💁🏻♀️😍
_واییی خاک توسرمم
دیانا(با همون صدای آروم):هیسس پانیذ کی خوابیده؟://
_(آرومم)نیکا...
دیانا:(بازم با پچ پچ) هوف خوب کردی خوابوندیش .
یهو در اتاق بغلی باز شد..
یاخدا://
اینن این اینجا چیکار میکنهه؟
مثه اینکه دیاناعم همین سوالو داشت
چون گفت:تو اینجا چیکاار میکنیی؟
#ارسلان
_محراببب رضااا والیبالو ولش من امروز میخواستم دیانا رو ببرم همون خونه هه...
گفتی آمادش کنن؟
برگشتم سمت محراب
محراب:اممم امم خب چیزه...
_(با داد):محراببببببببب
رضا:داد نزن اوسکل:// من گفتم..
نفس عمیقی کشیدمو خودمو ولو کردم رو صندلی..
محراب: منم باید برم یه جایی کار دارم
ولی رضااخداوکیلی حال میکنینااا... خونه خالیه:)😃🤏🏻
رضا و من باهم: خفه شو محرابب..
#پانیذ
_خب دیگه بسه دیگه نیکا..انقد خودتو اذیت نکن:)
میدونم دردناکه ولی...خب..باهاش کنار بیا...سعیتو بکن..:)
نیکا:نمیتونم پانیذ:)بهترین رفیقم با عشقم..هه..ولش کن..
یه آن ترسیدم..نگاه پر درد نیکا تبدیل شد به نگاهی پر کینه و خشم..
دیانا:بچه ها من میرم دستشویی..
موقع رفتن درگوشم گفت:پانیذ حواست بهش باشه هاا این الان عصبانیه یه..
نداشتم ادامه حرفشو بگه و سرمو به علامت اوکی تکون دادم
مطمئن ک شد رفت
نیکا:حالا میبینیم..انیتا خانوم باید تاوان این کارشو بده..باید..
_نیکا آروم باش ببین چن تا نفس عمیق بکش..خب حالا برو یکم استراحت کن..دیشبم هیچکدوممون خوب نخوابیدیم
نیکا:خوابم نمیاد..نفس عمیقم لازم نیس من آرومم(ادمین:معلومه کاملن://)
به هزار بدبختی راضیش کردم بره یکم بخوابه..
بردمش تو اتاقو درو بستم...
هوف..
دیانا از اتاقش بیرون اومد..
دیانا:شت پانیذ شتت
_هیسسس اروم..چیشدع؟
دیانا(با حالت پچ پچ):پریود شدم:(...تف تو این زندگی ..💁🏻♀️😍
_واییی خاک توسرمم
دیانا(با همون صدای آروم):هیسس پانیذ کی خوابیده؟://
_(آرومم)نیکا...
دیانا:(بازم با پچ پچ) هوف خوب کردی خوابوندیش .
یهو در اتاق بغلی باز شد..
یاخدا://
اینن این اینجا چیکار میکنهه؟
مثه اینکه دیاناعم همین سوالو داشت
چون گفت:تو اینجا چیکاار میکنیی؟
#ارسلان
_محراببب رضااا والیبالو ولش من امروز میخواستم دیانا رو ببرم همون خونه هه...
گفتی آمادش کنن؟
برگشتم سمت محراب
محراب:اممم امم خب چیزه...
_(با داد):محراببببببببب
رضا:داد نزن اوسکل:// من گفتم..
نفس عمیقی کشیدمو خودمو ولو کردم رو صندلی..
محراب: منم باید برم یه جایی کار دارم
ولی رضااخداوکیلی حال میکنینااا... خونه خالیه:)😃🤏🏻
رضا و من باهم: خفه شو محرابب..
۱۳.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.